بسم الله الرحمن الرحیم
نور برای نور
سنی بود که دیگر هنگامۀ ازدواجش بود. آری! باید به خانه بخت می رفت. خیلی از ثروتمندان به خواستگاریاش آمده بودند تا او را به عنوان همسر به خانه خود برند اما او منتظر هم کفوش بود و پدرش همه خواستگاران را رد می کرد و مدام سخنش این بود: (برای تعیین همسر دخترم باید دستور برسد) .یکی از خواستگاران می گفت: (برای ازدواج با دخترت حاضرم ،یکصد شتر سیاه آبی چشم که بارهایشان پارچه های اعلای مصری باشد وده هزار دینار و... به عنوان مهریه اش بپردازم ; دیگری میگفت: من همین مقدار مهریه را می دهم ولی من زودتر از بقیه مسلمان شده ام و در این خواستگاری نیز برتری دارم.
پدر اما، عصبانی شد و گفت : شما خیال می کنید که من بنده پول وثروتم ، بوسیله ثروت می خواهید این ازدواج را بر من تحمیل کنید نه این چنین خیال نکنید .من برای تعیین همسر برای دخترم منتظر دستور هستم ) .
کم کمک همه فهمیدند که شخص شایسته و لایقی که هم سنگ آن بانو باشد کسی جز مولود کعبه نیست...
دوباره حسادت ها شروع شد ، جمعی در مسجد دور هم نشستند نه برای عبادت و نماز بلکه برای نفاق ، اینگونه سخنانی گفتند: همه به خواستگاری فاطمه (سلام الله علیها) رفتیم ولی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ردمان کرد و فقط علی (علیه السلام) است که به خواستگاری نرفته است .
یکی از آنان گفت:علت اقدام نکردنش تهی دستی اوست،البته برای من روشن است که خدای محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) ، فاطمه(سلام الله علیها) را برای علی(علیه السلام) نگهداشته اند....
امیرمومنان حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) عبای تمیزی پوشیدند و کفشهای تقریبا نویی به پا کردند و به طرف خانه پیامبر به راه افتادند....
آن روز پیامبر آسمانها وزمین در اتاق ام سلمه تشریف داشتند که امیرالمومنین (علیه السلام) حلقه ی در را به صدا در آوردند ، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ام سلمه فرمودند : ای ام سلمه بر خیز و در را باز کن ، که کوبنده در، مردی است که خدا ورسولش او را دوست می دارند و او هم خدا و رسولش را دوست می دارد .
ام سلمه گفت : فدایتان شوم یا رسول الله ، کیست آن مرد که ندیده در باره او چنین سخن می فرمایید ؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : او برادر و پسر عموی من ومحبوبترین خلق خدا در نزد من است.
هنگامی که ام سلمه در را گشود با امیرالمومنین (علیه السلام) مواجه شد ولی حضرت سرش را به زیر انداخته بود وحجب وحیا سراسر وجودش را گرفته بود داخل شد و به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سلام داد و کنارش نشست .
حضرت ساکت بودند و پیامبر نیز ، فقط دیده به صورت مرتضی دوخته بودند مثل کسی که در انتظار مطلبی باشد ، چند لحظه تند وسریع در حالی که قلب ها در سینه ها می تپید گذشت ، بالاخره رسول خدا سکوت را شکست و به امیرالمومنین (علیه السلام) گفتند : یا علی گویا برای حاجت و درخواستی پیش من آمده ای که از اظهار وبه زبان آوردن آن خجالت می کشی.....!!!امیر المومنین (علیه السلام) فرمودند : یا رسول الله ; پدر ومادرم فدایتان باد ، من در خانه شما بزرگ شده ام واز برکت وجود شما به راه خدا هدایت شده ام ، یا رسول الله همه اندوخته دنیا وآخرت من شمایید و اکنون موقع آن شده که برای خود همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم و ..... .
ناگاه دستوری که همه منتظرش بودند رسید ، جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرود آمد و سلام خدا را به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) رسانید و گفت :
ای پیامبر ; خداوند فرموده : نور را به نور بده ، که نور اول حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و نور دیگر امیر المومنین (علیه السلام) است .و نیز گفت : شب جمعه نشانه ای(ستاره) از آسمان فرود می آید و به خانه هر کس فرود آمد ، فاطمه (سلام الله علیها) را به عقد او در بیاور.
وآن نشانه(ستاره) فرود آمد و بر پشت بامهای شهر مدینه گردش کرد و به خانه امیر المومنین (علیه السلام) فرود آمد و مسئله برای همه روشن شد وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دختر گرامش را به عقد امیرالمومنین (علیه السلام)در آورد .
در کتاب شریف بحار الانوار آمده است وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به امیرالمومنین (علیه السلام) می سپردند فرمودند :((یا علی; خدای تبارک وتعالی ، تزویج فرمود فاطمه (سلام الله علیها) را به تو وتمام زمین را مهریه او قرار داد ، پس هر کس روی زمین راه برود و با تو دشمنی کند راه رفتنش حرام است )) .
خدایا ; درود ورحمتت را بر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نازل فرما ، که او دختر رسولت وپاره تن وآرام بخش قلب او ، جگر گوشه او و برگزیده ی تو برای اوست و تو او را به عنوان تحفه و هدیه به آن حضرت عطا فرمودی.
______________________________________________
برگرفته از کتاب(مراسم عروسی ومعجزات حضرت زهرا (سلام الله علیها)
1/9/87